صهبای عزیزم

عیدت مبارک

اکنون قریب به 26 ساعت به آغاز نوروز و بهار باقی مانده است. میخواستم متنی برای تبریک سال نو برای همه بنویسم، اما حیفم آمد که خطاب این تبریک به شما نباشد. حیفم آمد که از سال پیچیده ای که گذشت چیزی با شما نگفته باشم.

صهبا جان

روزها و سالها در گذرند. خاطراتشان همچون خط رنگی که از دور پیداست. اما همین روزها، تا در کنارشان هستیم ذره ذره می گذرند. فقط وقتی گذشتند، حیف شدنشان را می­فهمیم. دیر درمی یابیم که روزها و سالها را درنیافته ایم و هر روز و هر سال با چنین حیف و میلی، امید» را از درون تهی می کنیم. غافل از آن که امید، پایدار به پایداری ماست. پندار امید پدیدآورنده و آفریننده خوبی هاست. برای پاسداشتش، باید بدون رنجیدن، رنج را پشت سرگذاشت و برای چنین گنجی باید جنگید.

سال 97 هم گذشت. اگر امید را حیف و هدر داده باشیم البته که باید گفت هر سال دریغ از پارسال! اما اگر با همه سختی هر روز و سالی که می گذرد - و سختی اش از سختکوشی ما هم باشد چه بهتر -  خشتی بر خشت های تجربه افزوده باشیم، ضرر نکرده ایم. سال 97 هم مملو از تجربه بود، مملو از شناخت بیشتر بایدها و نبایدها، هست ها و نیست ها، راست ها و ناراست ها.

پشت هشتگهای دلار، پراید، پسته و پول و پشت شکست های ت کنترل همه چیزهای غیرقابل کنترل، نمی توان یک سال را ارزیابی کرد. سالی که نت، سالی است که در پس سختی هایش، امیدوارانه و پرصلابت تر به همه نبایدها، نیست ها و ناراست ها و خارج از اختیارهای درون خود بگویی: بجنگ تا بجنگیم.

برایت سالی سرشار از مهربانی بیشتر آرزومندم.

این نامه را خیلی های دیگر هم خواهند خواند، بر آنها هم مبارک باشد و چنین آرزویی آنها را نیز رواست.

 

بابا امیر

29 اسفند 97


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها